English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
Other Matches
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
give-aways U ازدست دادن
give-away U ازدست دادن
to chuck away U ازدست دادن
to give away U ازدست دادن
get the sack <idiom> U ازدست کار
loss U ازدست دادن
to take time by the forelock U را ازدست ندادن
give away U ازدست دادن
to let ship U ازدست دادن
forfoitable U ازدست دادنی
lapsable U ازدست رفتنی
disposable U ازدست دادنی
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
tumbles U ازدست دادن تعادل
tumbled U ازدست دادن تعادل
to game away one's money U درقمارپول ازدست دادن
I am tired of him . U ازدست اوخسته شده ام
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
tumble U ازدست دادن تعادل
revendication U استردادزمین ازدست رفته
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
etiolation U ازدست دادن رنگ
spent U نیروی خود را ازدست داده
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
effete U نیروی خود را ازدست داده
to guzzle away one's money U پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to lose the t. of a discourse U رشته سخن را ازدست دادن
to lose one's reason U عقل خود را ازدست دادن
let off steam <idiom> U ازدست دادن انرژی اضافه
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
to lose face U نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
deflorate U تصرف شده بکارت ازدست داده
lose track of <idiom> U ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
elapsation U ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
creep U رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
She was crying over her misfortunes. U ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت
creeps U رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
to barter away U بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
to catch out a batsman U گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
to rangeoneself U خودرا
to a onself U خودرا اراستن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to dress up U خودرا اراستن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to breakin U خودرا داخل کردن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
insconce U خودرا جای دادن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
minces U حرف خودرا خوردن
mince U حرف خودرا خوردن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
flatten U روحیه خودرا باختن
flattens U روحیه خودرا باختن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
self assertion U خودرا جلو اندازی
pontify U خودرا مقدس نمودن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> U خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire U کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
hinting U در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. U رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost U هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com